روشنگری را از آن جهت عصر روشنگری دانسته اند که شالوده ی تاریخ را به هم می ریزد و خود را به نحوی اساسی از زمانه ی ماقبل خود جدا می کند. این مهم ترین و محکم ترین ادعای روشنگری درباره ماهیت خویش است. اما روشنگری چگونه توانسته در این وضع متمایز بایستد و خود را جدا کند؟ چه نیرویی در روشنگری بالیدن گرفته است که همه ی تفاوت ها و تعارض های درونی این عصر را درهم آمیخته و به وحدت می رساند؟ فهم این نیروی درونی، نه از این جهت مهم است که دوره ای در میان ادوار تاریخی است بلکه از آن جهت اساسی است که بنیاد آنچه جهان ما بر آن ساخته شده بسته به آن است. روشنگری به نحوی آغازین روایت می کند آنچه را که ما اکنون با آن درگیریم صورت های اساسی مسائلی که به ضرورت باید به آنها بیندیشیم و این نکته است که اهمیت خواندن کتاب بسیار مهم فلسفه روشنگری را بر ما آشکار میکند.